صدایی به وسعت یک شهر
مقدمه : صدایش رسا ،دلنشین وجذاب است . وقتی از کنار اتاقشان رد می شوم تا برای دریافت خبر به گروه خبری مان بپیوندم ،صدای موسیقی دلنوازشان توجه مرا به خود جلب می کند .صدایی که حس می کنم سال ها برایم آشناست. طاقت نیاورده ،با هماهنگی قبلی وکسب اجازه برای انجام مصاحبه وارد اتاق […]
مقدمه : صدایش رسا ،دلنشین وجذاب است . وقتی از کنار اتاقشان رد می شوم تا برای دریافت خبر به گروه خبری مان بپیوندم ،صدای موسیقی دلنوازشان توجه مرا به خود جلب می کند .صدایی که حس می کنم سال ها برایم آشناست. طاقت نیاورده ،با هماهنگی قبلی وکسب اجازه برای انجام مصاحبه وارد اتاق شان می شوم . یکباره نگاهم به چشمان مهربان پیرمرد ۸۳ ساله دربین دیگر اعضای جوان گروه موسیقی بهبهانی ها می افتد. موهای سپیدی دارد. چهره اش پر از چین وچروک وضعف چشمانش ،حکایت از گذر عمر و گواه صداقت ،سادگی ومهربانیش است ،ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری می شود ،چرا که به یاد پدرمرحومم می افتم ..سکوتی حکم فرما می شود تا بتوانم اشک هایم را زود پاک کرده ومصاحبه ام را با « شنبه نصیریان پور » هنرمند خوزستانی آغاز کنم .
می گوید اولین باری که جرقه خوانندگی در من بوجود آمد ۱۰ سال داشتم . آقا صادق ، پیرمردهای محله را در باغ اناری که در بهبهان داشتیم دورخود جمع می کرد وبرای آنها آواز می خواند تا روحیه آنها شاد شود .یک بار که گوشه ای ازباغ مشغول بازی بودم صدای آقا صادق را شنیدم و کنجکاو شدم که بدانم چه آوازی می خواند . با کمی استرس به طرف او می روم تا درباره آلات موسیقی اش پرس وجو کنم . آن شب سعی می کنم جملاتی که در آوازش به گوشم رسیده بود به خاطر بسپارم ومدام آنها را تکرار می کنم تا مبادا فراموشم شوند .آن شب فهمیدم علاقه زیادی به خواندن دارم وتا صبح دراین مورد فکر کردم وخواب به چشمانم نرفت .
سواد خواندن ونوشتن نداشتم. گاهی که آواز طولانی بود به خواننده می گفتم متن را می نوشت. بعد یک نفر متن را برایم می خواند تا در ذهنم جا بیفتد و زیر لب با خودم می خواندم حتی شده بیست بار تکرار می کردم تا حفظ شوم .
انقلاب که شد ،سید جعفر وبعد از آن غلام حسین پور تار می زدند وبعد آن دوران تعداد بچه هایی که موسیقی های مختلف را می نواختند افزایش یافت واکنون بیش از ۲۰۰ نفر شده اند که بانوان هم بین آنها هستند ودیگر مثل قدیم ها نیست.چون ما هر چه یاد گرفتیم سینه به سینه ومستقیم بود ..
شنبه نصیریان پور ، به صحبتهایش ادامه می دهد که ترانه هایی با گویش های مختلف از فارسی گرفته تا عشایری ،دشتی وبهبهانی و..می خواند و وقتی از او می پرسم کدام یک از گویش ها را بیشتر دوست دارد ؟؛ پاسخش این است که برایم فرق نمی کند.یک خواننده متعلق به همه اقشار است نه فقط یک شهر یا روستا . شاید تعداد زیادی از مردم دارای صدای خوب باشند ولی این عشق وفعان آدمی است که بیرون می آید وحاصلش دلنشین بودن یا برعکس توجه نکردن مخاطب به یک موسیقی است که پاسخش من را به تفکر می خواند …
سراغ همسرش را می گیرم که آیا درقید حیات است ؟ شنبه نصیر جواب می دهد بله اما دیگر پیر شده …همسرم خیلی مهربان است و مشکلی با هم نداریم .به او گفتم هروقت از مسئله ای ناراحت بود سریع به من بگوید ودردلش نگه ندارد .۸۳ سال از عمر من می گذرد. ۲۵ نوه دارم که ۴ تای آنها ازدواج کرده اند و دربین این سالهای عمرم هیچ وقت همسرم حتی برای یک شب به خانه پدرش به قهر نرفته است وهمدم خوبی برای من است .
می گوید شرط موفقیت حتما داشتن سواد نیست .هرچند اگر سواد داشتم باز هم موفق تر بودم چون وقت کمتری برای حفظ کردن متن ترانه ها صرف می کردم وخستگی ام کمتر بود . درهر صورت این عشق وعلاقه وجدیت وپشتکار من بود که باعث شد هیچ وقت از کار خوانندگی احساس خستگی نکنم .
به جوانانی که در عرصه موسیقی فعالیت می کنند همیشه فرصت می دهم تا توانمندی خود را به عرصه ظهور بگذارند و اعتماد به نفس شان بیشتر شود.، چراکه نباید دانش ومهارت مان را به رخ هم بکشیم بلکه باید به هم کمک کنیم تا فرهنگ وهنر پیشرفت کند .
همیشه به جوانانی که تازه دراین مسیر می آیند توصیه می کنم شعرهای با معنا ومفهوم بخوانند واز خواندن شعرهای زیرخاکی وبدون مجوز که تناسبی با جامعه وفرهنگ ما ندارد خودداری کنند ودر موقع خواندن صدایشان را در گلو خفه نکنند .
در درجه اول سعی می کنم تجربیات خود را دراختیار دوستان جوانی که به عرصه موسیقی روی می آورند بگذارم و آنها را راهنمایی کنم .این را وظیفه خود می دانم . در برنامه های مختلف فرهنگی مانند این جشنواره همواره تلاشم این است که با خواندن ترانه های شاد ومحلی استرس را از اعضای گروه موسیقی دور کنم تا بتوانند با آرامش خاطر موسیقی خود را اجرا کنند .
از او می پرسم بیشتر ترانه های غمگین را دوست دارید یا شاد ؟ ، جواب می دهد : بسته به احساسی که آن لحظه داشته باشم فرق می کند ولی ترانه های دشتی بهبهانی را بیشتر دوست دارم وسعی ام براین است با خواندن ترانه های محلی ،موسیقی سنتی بهیهانی را به نسل آینده انتقال دهم .
شنبه نصیریان پور می گوید : همیشه دوست دارم شعرهای تازه را یاد بگیرم و به دوستان هم پیشنهاد می کنم از خواندن آوازهای تکراری خودداری کنند واگر می خواهند فقط از اشعار معروف استفاده کنند ولی آهنگ آن را تغییر دهند .
دربین مصاحبه پیرمرد هنرمند ،شعرهای زیادی برایمان می خواند که پرمحتوا وزیبا هستند اما یکدفعه غمگین می شود .در خودش فرومی رود وسرش را به طرف دیگر برمی گرداند که متوجه پریشان شدن حالش نشوم .اما ناخوداگاه از او می پرسم یکدفعه چه اتفاقی افتاد که ناراحت شدید ،جواب می دهد : به یاد یکی از دوستانم که همیشه همراه من بود و فوت شده افتادم وهروقت به یادش می افتم گریه می کنم وشروع به خواندن ابیاتی از اشعار فایز دشتی می کند ..
پس از مرگم نخواهم های هایی
نه فریاد ونه افغان ونوایی
بگوید گشته فایز کشته دل
ندارد کشته دل خون بهایی
دراین دنیا بسی اندوهناکم
که از مردن نباشد هیچ باکم
یقین روز ازل تقدیر فایز
به آب غم عجین گردیده حاکم
وادامه میدهد از مرگ چندان هراسی ندارم چون مرگ حق است وباید آن را پذیرفت …..
شهرزاد امیری
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید