یک سالیست که جایش بین مان خالیست
« برای مرحومه بانو عفت فتحی » امروز روز تلخیست ششم مهر تا همیشه قامت تلخی دارد و پر از بی مهری و پر از بی حرفی و پر از حرکتِ بی حرکتِ موج ْ و پر از تاریکی و پر از آتشِ بی نظمِ خداحافظیِ آن شبِ شووم که صَباحش لرزید و من و […]
« برای مرحومه بانو عفت فتحی »
امروز روز تلخیست
ششم مهر تا همیشه قامت تلخی دارد
و پر از بی مهری
و پر از بی حرفی
و پر از حرکتِ بی حرکتِ موج
ْ و پر از تاریکی
و پر از آتشِ بی نظمِ خداحافظیِ آن شبِ شووم
که صَباحش لرزید
و من و ما و تو تیپا زده از سوختن شاخه گلی
گُر گرفتیم…
شکستیم…
و نشستیم سرد و مغموم
پشت بغضی کهن و پیرتر از عمر خدا
پشت مرگی منفور
پشت فریاد کبود مرغ عشقی تنها
و سرودیم غمی را که از باغچه برخاسته شد
وبه چنگال گرفت و بلعید
دستهای دل بهتان زده از رفتن یک بانو را
هیهاااات
….
این سرود غمگین تا سهیلا
تا ثریا
…. نه….
تا خدا غمگین است…
مادری هم به زمین چنگ زده، زل زده و خسته ز جان
چادری دور خودش می پیچد
پُره آشوب و فرو رفته میان افکار
شعر غم میخواند
*مهربانوی من امروز چرا نیست؟ چرا؟*
ثریا زندیار
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید