دوکوله پشتی بسیجی ، یادگار شهیدان وحید و محمود طیبی
مقدمه : در بالاترین قفسه دکوراسیون منزل اولین چیزی که توجه ات را به خود جلب می کند وجود دوکوله پشتی بسیجی است که بر روی یکی نام وحید و بردیگری نام محمود نوشته شده است . تنها یادگاری که ازاین دوعزیز شهید برای خانواده شان به جای مانده همین کوله پشتی هاست که […]
مقدمه : در بالاترین قفسه دکوراسیون منزل اولین چیزی که توجه ات را به خود جلب می کند وجود دوکوله پشتی بسیجی است که بر روی یکی نام وحید و بردیگری نام محمود نوشته شده است . تنها یادگاری که ازاین دوعزیز شهید برای خانواده شان به جای مانده همین کوله پشتی هاست که نفس و زندگی مادر وپدرشان را تشکیل می دهند .
گوشه گوشه منزل نیزعکس هایی از این دو شهید وعکسی از رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) رامی بینی . شهید وحید ومحمود طیبی از جمله کسانی هستند که در زمان جنگ در هنرستان فنی شرکت ملی مناطق نفتخیز جنوب در اهواز درس می خواندند ولی با فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره ) جهت دفاع از میهن اسلامی و مقابله با ارتش رژیم بعثی عراق ،آنها نیز دفاع از میهن را بر همه چیز واجب دانسته و همانند دیگر نوجوانان آن دوران به جبهه رفته و شهید شدند .
شهید وحید طیبی که در آن زمان ۱۴ سال فقط سن داشت برای اینکه به جبهه های جنگ برود تاریخ تولد را در شناسنامه خود تغییر داده تا بتواند مجوز ورود به جبهه های جنگ را بدست آورد وبه عنوان یک جوان ایرانی از وطنش دفاع کند . اوبا وجود سن کمی که داشت اما دردوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، فرماندهی لشکر را برعهده داشت وبرادرش محمود که دو سال بزرگتر از وحید بود ازبرترین قاریان کشورمان محسوب می شده است .
وقتی پای صحبت های مادر این دو شهید که خانم “مارال صدیق طیب ” نام دارد می نشینی درمی یابی که مادر خانواده نقش اساسی والگو پذیری را برای فرزندان داشته وبه همراه دیگر شیرزنان با پخت نان ،خیاطی کردن ،تهیه کنسرو و مربا ، بسته بندی آجیل و قند در خط پشتیبانی جبهه انجام وظیفه می کرده است وپدر نیز که کارمند دانشگاه بوده در زمان جنگ به عنوان راننده منی بوس یا آمبولانس حضور داشته و پس از جنگ نیزمونس خوبی برای همسرش بوده است .گفت وگوی زیر با مادر شهیدان ” وحید و محمود طیبی “است که آن را می خوانید :
جریان این کوله پشتی ها ؟
بهترین یادگار دو فرزند شهیدم هستند وقتی در آنها را باز می کنیم انگارعطرهای تمام دنیا از آنها استشمام می شود .
چگونه حق خود را به دین اسلام ادا کردید؟
خانواده ما در زمان جنگ همه به نوعی فعال بودند . من در پشت جبهه های جنگ و همسرم که کارمند دانشگاه بود به عنوان راننده آمبولانس یا مینی بوس خدمتگزاری می کرد و فرزندانم هم درسنگرها پا به پای دیگر رزمندگان اسلام با دشمنان می جنگیدند.
آیا هر دو فرزندتان با هم به جنگ اعزام شدند ؟
هردو همزمان اعزام شدند ولی وحید که فرمانده لشکر بود زودتر از برادرش محمود به شهادت رسید .
زمان ونحوه شهادت وحید ؟
سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر درنتیجه اصابت گلوله به ناحیه گردن فرزندم وحید به شهادت رسید .
روحیه وحید ؟
وحید با جنگ بزرگ شد ولی ما نتوانستیم او را بشناسیم .
چگونگی اعزام وحید به جبهه ؟
وحید از سن ۱۴ سالگی به جبهه رفت وچون سن او کم بود شناسنامه اش را تغییر داد تا به جبهه اعزام شود .
فعالیتهای شما درزمان جنگ ؟
قبل از شهادت فرزندم وحید ،من و دیگربانوان خیر خوزستانی درقالب کاروان حضرت زینب (س ) به سرپرستی مادر شهید علم الهدی درمنطقه سی متری دراهواز جهت تامین نیازهای رزمندگان تلاش می کردیم . روزهای سه شنبه نیز در منزل شخصی بی بی علم الهدی درمجالس قرآنی شرکت می کردیم ومرتب آیه قرآنی “امن یجیب ” را برای سلامتی وپیروزی رزمندگان می خواندیم .
زمانی که تعداد شهدا زیادتر شد تصمیم گرفتیم به خانواده شهدا هم سربزنیم واز آنها دلجویی کنیم آن زمان کسانی که تمایل داشتند به رزمندگان کمک کنند خیلی زیاد بودند بطوری که منطقه بندی شدیم و سرپرستی منطقه دانشگاه را برای خدمات رسانی پشت جبهه به رزمندگان من برعهده گرفتم .
آن موقع کسی نمی دانست خانه و زندگی چه رنگی است وفقط هدف این بود که امداد رسانی به رزمندگان اسلام انجام شود .ما هیچ نداشتیم ولی همه کمر همت بسته بودیم چرا که ما تنها با صدام روبرو نبودیم بلکه چندین کشورابر قدرت با ایران در جنگ بودند وصدام فقط یک عروسک خیمه شب بود .
آن زمان رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) فرمان جهاد صادر کرده بود که همه جوان ها به جبهه های جنگ روند وسنگرها باید از جوانان ایرانی پر شود واگر بسیج عمومی نبود ولشکر ۲۰ میلیونی بسیج تشکیل نمی شد شاید به پیروزی نمی رسیدیم .
زمانی که خبرشهادت فرزندتان وحید به شما اطلاع داده شد یادتان هست برایمان بگویید ؟
آن زمان در مراسم تشییع جنازه ۲۰ تن از شهدا از جمله شهید مجدزاده که از کارمندان عالی رتبه شرکت نفت بود حضور داشتم وظهر که به منزل آمدم ، دیدم همسرم به اتفاق یکی از دوستان پشت درآمده وزنگ در را می زند . حاج آقا بدون اینکه به فامیل یا دوست وآشنا گفته باشد به من اطلاع داد که وحید شهید شد . آن لحظه حال خودم را نفهمیدم وخیلی بی تابی می کردم اینقدر حالم بد شد که حد نداشت ولی بعد از چند روز آرامش پیدا کردم .
درمورد لحظه شهادت وحید برایمان بگویید .
صبح روز ۲۲ بهمن بود که به همرزمانش گفته بود آماده شویم راهپیمایی برویم و وقتی به برادرش محمود گفت که می خواهم راهپیمایی بروم ، محمود به او گفت راهپیمایی مهمتر است یا حضور در جبهه ؟ آخر چه موقع راهیپمایی رفتن است ؟
درآن زمان وحید ورزش صبحگاهی را ترتیب داد و همه بسیجیان به صف شدند و در حال انجام حرکات رزمی بودند که یک دفعه گلوله به گردنش اصابت کرد وشاهرگ گردنش بریده شد وتمام دست هایش خونی شد .
در آن زمان کسانی که در صحنه حضور داشتند به محمود گفتند به او آب دهیم ولی محمود که می دانست ممکن است این آب دادن به ضرر سلامتی وحید باشد گفت نه او را به بیمارستان می رسانیم .اورا بغل کرد تا به بیمارستان برساند .از بیمارستان تا فرودگاه آبادان فاصله چندانی نبود اما وحید در بغل برادرش محمود به شهادت رسید و بعد از آن محمود دیگر آب سرد نخورد .
روز تشییع جنازه وحید را به خاطر دارید ؟
حاج آقا خوابی دیده بود و گفت حتما اتفاقی برای وحید می افتد وشهید می شود .ساعت ۸صبح بود که دوستان وحید به همسرم خبر شهادت وحید را دادند و همسرم به اتفاق چند نفر ازهمرزم های وحید به در منزل آمده واین خبر ناگوار را به من دادند . به فرزندانم گفته بودم که اگر بدانم ۱۰ نفر از رژیم بعث عراق را نابود کردید ، اگر شهید شدید گریه نمی کنم .
آیا آمادگی شهادت فرزندتان را داشتید ؟
وحید با اینکه سن کمی داشت اما فرمانده لشکربود واز قبل روحیه من را برای شهادتش آماده کرده بود .وحید تعدادی عکس از همرزمانش که در جبهه مجروح یا به شهادت رسیده بودند به من نشان داد وگفت به خاطر اینکه تو را با وضعیت جنگ ورزمندگان آشنا کنم به تو نشان می دهم .عکس هایی که به من نشان داد از هم سنگری هایش بود که درجنگ سوخته بودند یا شیمیایی شده بودند وحید به من گفت که برخی از دوستان بعد از شهادت قابل شناسایی نبودند.
پسرم وحید به من یک دفتر خاطرات داد وگفت این دفتر را نزد خودت درکمد نگه دار و آینده آن را بخوان .ولی من که کنجکاو شده بودم دفتر را باز کردم بخوانم که صفحه اول آن نوشته بود هرکس بی اجازه به این دفتر نگاه کند به آتش جهنم نگاه کرده است این بود که من زود دفتر را بستم ودر کمد گذاشتم .
پس چه زمانی دفترچه خاطرات پسرتان وحید را خواندید ؟
زمانی که وحید شهید شد برخی پرسیدند که وحید وصیت نامه ندارد ؟ که یادم به دفترچه خاطراتش افتاد ورفتم دفترچه را باز کردم که دیدم بعد از هر عملیات یک وصیت نامه نوشته است .
توی وصیت نامه وحید چه چیز نوشته بود ؟
نوشته بود من با شهادتم احرام پوشیدم و مکه رفتم و این زمان که وصیت نامه را می خوانی مادر کسی هستی که به مکه مشرف شده لذا بالای سر درخانه پرچم سبز را نصب کنید.
یادم می آید وقتی وحید شهید شد به شوهرم التماس کردم که تو را به خدا امشب شهیدم را به خانه بیاورید می خواهم مهمان من باشد که گفتند رسم نیست مرده را به منزل بیاوریم .می گفتم که قرآن گفته شهیدان زنده اند ولی آنها برای اینکه ناراحت نشوم قبول نکردند. بعدها که دفترچه خاطرات وحید را نگاه کردم نوشته بود که دوست دارم آخرین شب بعد از شهادتم مهمان مادرم باشم ومن را عطر آگین کند وبالای سرم قرآن بخواند واین وصیت را به مادرم می کنم .. اما چون همسرم و آشنایان مخالفت کرده بودند این وصیت نامه اجرا نشد.
وقتی با مادر این دوعزیز شهید حرف می زنم اشک در چشمانش حلقه زده و برخی جاها دیگر تحمل نکرده واشک هایش جاری می شود .دربرخی از صحبت هایش صدایش می گیرد به گونه ای که متوجه برخی کلماتش نمی شوم وقتی می خواهد از پسرش محمود بگوید خیلی برایش سخت تر است و نفس عمیقی می کشد واز ته دل می گوید چه بگویم درمورد شهادت محمود صحبت کردن خیلی سخت است .هرچقدر درمورد فرزند شهیدم وحید گفتم چند برابر آن باید برای فرزند شهیدم محمود بگویم …
او درحالیکه عصایش را در کنار مبلی که روی آن نشسته تکیه داده و مدام به عکس های فرزندان شهیدش که در روبرویش بر دیوار نصب شده اند خیره شده ،می گوید : شهید محمود طیبی از لحاظ سنی بزرگتر از برادرش شهید وحید طیبی بود اما نفر چهارم قاری قرآن در کشور بود ودرمسابقات کشوری مقام هم آورده بود . خیلی او را قبول داشتیم حتی پشت سر او در منزل نماز جماعت هم می خواندیم .ای کاش صورت او را هنگام شهادت دیده بودم ….
مادر درمورد ویژگی های اخلاقی شهید محمود طیبی برایمان بگویید .
خیلی کم حرف بود وبا قرآن مانوس بود .او به دانش آموزان قرآن درس می داد واگر در فامیل مشکلی پیش می آمد ،محمود با وجود سن کم درصدد رفع گرفتاری بود .او چند برابر برادرش وحید که به شهادت رسیده بود سرد وگرم روزگار را چشیده بود وهرچه درمورد اوبگویم کم است ..
مدتی بود که می گفت باید ازدواج سنت پیامبر را انجام دهیم و این بودکه برای یکی از دختران فامیل خواستگاری کرده واو نامزد کرده بود .
درعملیات رمضان سال ۱۳۶۲ بود که از ناحیه کتف دستش مجروح شد و دربیمارستان لقمان الدوله تهران دستش را جراحی کردند وبیش از ۷ ساعت عمل او به طول انجامید .ما پشت اتاق عمل بودیم ودعا می کردیم که مشکلی ایجاد نشود .دکتر که از اتاق عمل بیرون آمد گفت نگران نباشید جوان است زود خوب می شود و اگر هم اینطور نشد یک دستش کارایی چندان نخواهد داشت .با وجود این گفته های دکتر اما از اینکه می دیدیم که وجود محمود هنوز دربین ما وزنده است خوشحال بودیم .
بعد از انجام عمل جراحی دست محمود چه اتفاقاتی رخ داد ؟
بعد از عمل جراحی محمود دوره آموزشی نحوه کار با توپ ۱۰۶ میلیمتری را گذراند واز قبل هم برای او دختر عمه اش را نامزد کرده بودیم . آن موقع به من گفت فکر کردی که دکتر ها من را نجات دادند ؟ نه ، من به حضرت معصومه (س) توسل کردم واز بابا خواستم سری به خواهرانم که در قم واراک هستند بزند ونامه من را به دست حضرت معصومه (س ) برساند وسری هم به خوهرانم که در قم واراک بودند بزند چراکه احتمال می دهم دیگر آنها را نبینم .
خوب !؟
محمود به خاطر استراحت عمل جراحی اش پیش ما بود و پدرش در سفر قم واراک .عملیات کربلای ۵ اغاز شده بودو ما هم بر مزار برادر شهیدش وحید بودیم وهمه دور هم جمع بودند همان موقع دو نفر از همرزمانش کنار محمود آمده ودرگوش او چیزی را زمزمه کردند که پرسیدم چیزی شده ؟ محمود جواب داد مرخصی ها لغو شده وباید امشب بروم جبهه..به محمود گفتم من تنها هستم پدرت هم اینجا نیست امشب اینجا بمان خلاصه به زور ماند .
دایی بچه ها شب مهمان ما بود و با محمود خیلی صحبت کرد که اینجا بمان ولی محمود به او گفت نمی توانم جبهه را ترک کنم . برای کار ودانشگاه و ازدواج هم فرصت زیاد است و اگر ما به جبهه نرویم معلوم نیست که چه اتفاقی می افتد .خلاصه دایی دید که حرفهاش بی اثر است لباس های محمود را که سر بند شسته بودم برداشت وبا خودش برد تا بدین وسیله از رفتن محمود به جبهه جلوگیری کند ولی محمود روز بعد سراغ منزل دایی رفت و به زن دایی گفت که می شود لباسهایم را بدهی می خواهم جبهه بروم ولباس ها را پس گرفت وباز پیش من آورد تا برایش تنگ کنم که این کار را کردم و سپس او را زیر قران گذراندم وراهی جبهه شد ورفت واین اخرین دیدارش با ما بود ودیگر برنگشت .
لحظه شهادت محمود طیبی چگونه بود وچه کسی برایتان تعریف کرد ؟
همرزمانش برایمان تعریف کردند که محمود مسئول توپخانه بود وشب قبل هم به دوستش حاج آقا زرگر گفته بود که هرکه می خواهد فردا داماد شود امشب حنابندان کند وسرها ودستهایشان را حنا گذاشتند . همان شب همه نفس ها توی سینه حبس شده بود که این محمود و حاج زرگر اگر سالم برگشتند یک گوسفند نذر ابالفضل العباس (ع) کنیم .
همسنگران محمود هم کلاس های مدرسه شان بودند ومی گفتند مسیری به نام سه راهی مرگ بود که ماشینی که محمود وهم رزمش در آن بودند درهمان محل مورد اصابت گلوله قرار گرفت .ان موقع فرمانده لشکر آقای گله دار بود و جسد محمود را از آنجا بیرون آورد وگرنه به علت حجم بالای بارش گلوله ها و ترکش ها به محل نمی شد که محمود را پیدا کرد .
دوستانش می گفتند ما خجالت می کشیم خبرشهادت را به مادر محمود بدهیم ولی من به آنها گفتم چرا خجالت می کشید بچه های من با عشق این راه را رفتند وامانت خداوند نزد من بودند که من هم آنها را برگرداندم .
حاج خانم وقتی دلتنگ آنها می شوید چه کارمی کنید ؟
قران می خونم با عزیزانم که شهید شدند حرف می زنم . هر پنج شنبه سر مزارآنها می روم اما گاهی اینقدر دلتنگشان می شوم که تا زمانی که سینه ام را به قبر نزنم آرامش پیدا نمی کنم وخیلی از دوستان برای گرفتن حاجت نزد شهدا می آیند وحاجت می گیرند.
چه چیزی توی جامعه شما را ناراحت می کند ؟
از کم لطفی ها وبی وفایی ها وبدحجابی ها ناراحت می شوم .
فکرمی کنید علت بی تفاوتی جوانان امروزی چیست ؟
کم کاری خودمان . باید خیلی قبل ها این خاطرات را می گفتیم مگر والدین شهدا تا کی زنده اند که این خاطرات را ثبت کنند ؟ خیلی مادرها بودند که گلویشان پر از بغض وسینه هایشان پراز خاطراتی بود که نگفته ماند واز دنیا رفتند .
همسرتان چه نقشی در زندگی شما داشتند ؟
بعد از خداوند همسرم مونس خوبی برای من بود وسعی می کرد که درتمام لحظات زندگی کنارم باشد و من را تنها نمی گذاشت حتی الان که مشکل پا درد دارم تنها کسی که همیشه همراهی ام می کند همسرم است که بسیار مومن ومهربان است وخدا را شاکرم که چنین نعمتی به من داده است .
انتظارشما از مردم ومسئولان جامعه؟
اینکه راه شهدا ادامه پیدا بکند .
آرزوی شما ؟
سلامتی اقا امام زمان و رهبر انقلاب اسلامی
شهرزاد امیری
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید