دنیا بر مدار عشق حسین؛ اینجا تمام جانها وقف حسین است
از قدیم گفته اند در خانه ما رونق اگر نیست ، صفا هست خانه ای که خشت خشت و اجرش با یاد حسین و به عشق او ساخته شده است، این خانه ها بوی حسین می دهند ، خانه هایی که اسم شان را گذاشته اند موکب. نبض شهر – شیرین سالمی: همه زائران اربعین […]
از قدیم گفته اند در خانه ما رونق اگر نیست ، صفا هست خانه ای که خشت خشت و اجرش با یاد حسین و به عشق او ساخته شده است، این خانه ها بوی حسین می دهند ، خانه هایی که اسم شان را گذاشته اند موکب.
نبض شهر – شیرین سالمی: همه زائران اربعین نه با پای جسم که با پای دل و سر ارادتی بی پایان قدم در این مسیر گذاشته بودند و گام بر می داشتند.
دیدن مردان، زنان، کودکان، پسران، دختران و حتی نوزادان در آغوش پدران و مادران یا سوار بر کالسکه ها با پرچم ها و بیرق هاوکوله پشتی هایی که فقط مختصر توشه ای داشت وبر روی بیشتر آنها ذکر« یا صاحب الزمان تک تک قدم ها و اشک هایم نذر ظهورت» در قاب چشمانت زیباترین تصویر عاشقان کربلا را موج می زد.
اینجا حتی شاید زبان همدیگر را نمی فهمند اما زبان مشترک آنها محبت و مهرورزی حول محور اربعین است.
در تمام مسیر همه را می بینم که بی دریغ مهربانی می کنند و در محبت و مساعدت به دیگران از همدیگر سبقت می گیرند به ویژه جوانانی که در تمام راه سعی می کنند به بانوان در حمل وسایلشان کمک کنند.
اینجا اربعین حسینی عطر نبوی و رایحه علوی ظهور و رنگ یاران امام زمانی دارد.
هستی و نیستیش را فروخته بود تا به عشق خدمت به زائران اباعبدالله (ع) موکبی برپا کند.
از روزی که چشم باز کرده بود در خانه شان صدای روضه امام حسین علیه السلام” بود ،و از همان موقع عشق به مظلوم کربلا در دلش جوانه زده بود.
در محرم و صفر خانه ابوعـلی محل رفت و آمد اهالی محل می شد ، مادرش به عشق امام حسین دهه اول محرم را روضه می گرفت و دهه دوم و سوم روضه سهم عمه خدیجه و دایی منصور می شد.
ابوعلی ماه محرم و صفر را بسیار دوست داشت ، اما محرم که تمام می شد ابوعلی رو به آسمان با خودش می گفت: یعنی من تا سال آینده زنده هستم که دوباره محرم و صفر را ببینم و روضه برپا شود.
تا این که راهپیمایی اربعین شروع شد ، از همان موقع بود که ابوعلی تصمیم گرفت موکبی برپا کند و آرزوی قدیمیش جامعه عمل بپوشد.
حالا پنج سال از آن روز می گذرد و هرسال با شروع پیاده روی بزرگ اربعین ابوعلی حس و حال دیگری دارد. سرتا پا وجود ابوعلی لبریز ارادت به امام حسین علیه السلام” می شود.
جای سوزن انداختن در موکب « عاشقان حسین» نیست ، یکی میوه می دهد، یکی چای می دهد و دیگری شربت تعارف می کند و آن یکی هم کفش زائران را مرتب می کند.
ابوعلی دم در موکب ایستاده و با صدای بلند از سرشوق فریاد می زند “هله بیکم یا زوار ابوسجاد “با این که مشکلات مالی داشت و خیلی از چیزها گران شده ، اما امام حسین علیه السلام ، همه چیز را جور می کند؛ این را بارها آقا به تماممان ثابت کرده بود.
همه افرادی که اینجا به زائران امام حسین (ع) خدمت می کنند به عشق او آمده اند ، زائران می گفتند: ما پولدار نیستیم اما هر چه داشتیم در طبق اخلاص گذاشتیم ، فقط عشق به اباعبدالله است و بس.
موتور سه چرخی داشتم و فروختم تا این موکب را بتوانم برپا کنم ، بقیه هم کمک کردند ، اما پشیمان نیستم.
در طول سال، دلتنگ اربعین میشوم ودل دل می کنم برای این روزها که شاید برایم تکرار نشود.
حرف های ابوعلی که تمام می شود می رود تا سفره را بندازد ، دم ظهر است و وقت ناهار و هوا اندکی گرم و خورشید در بالای موکب پرتوهای طلایی اش را روی بام آن پهن کرده ، چند متر آن طرف تر صدای بلند نوحه باسم کربلایی از بلندگوهای موکب می آید.
برادرم بفرمایید داخل ، خوش آمدید خواهرم ،من صورت بچه شما رو آب می زنم بفرمایید ، بفرمایید زوار الحسین ، اینبار موکب زینبیون غلغله است!
مثل موکب قبلی ، صندوق های میوه به ردیف داخل موکب چیده شده چند میز جلوی در ورودی موکب و ردیف استکان ها و زیر استکان ها خیلی منظم چیده شده است.
منقلی بزرگ هم در وسط و بوی دود و عطر و عود باهم قاطی شده بود.
چند کتری روی منقل ها قرار گرفته و یک نفر که حسن نام دارد مسئول آن قسمت است. چند خانم هم این طرف نشسته اند و غذا می کشند.
حاج قاسم مسئول موکب است با آن دشداشه سیاه بلند عصا بدست جلو می آید و خوش آمد می گوید.
او که بازنشسته یک شرکت دولتی ست از ۴ سال پیش این موکب را بر پا کرده ، حاج قاسم هم عاشق امام حسین علیه السلام ست.
بفرما دخترم ، برو داخل استراحتی داشته باش ، الان همسرم را می فرستم خدمتتان ، گلویی تازه کن ،زیاد راه رفتی ،فرصت برای مصاحبه هست ، سکینه دخترخانمش جلو می آید و خوش آمد می گوید ، چشم های عسلی ولبخند شیرینی داشت ،چادرش رو ، روی سرش جابجامی کرد و با صدایی خوش تعارف می کند” این مهربانی مال همه است در اربعین به هیچ قومیتی ، ملیتی ربطی ندارد.
حاج قاسم می آید و نزدیک می نشیند و با عجله چفیه اش را درست می کند و می گوید: این موکب اول در محله خودمان شکل گرفت ، محرم که می شد خانه ما یکپارچه سیاه می شد و روضه امام حسین برپا ، حیات خانه را مسقف می کردیم و میز می گذاشتیم و بساط چای و قهوه و پذیرایی از عزاداران حسینی شده بود کار ما، پیاده روی اربعین که شروع شد. سریع رفتم مجوز گرفتم از عتبات عالیات و اینجا را راه انداختم ، کم و زیاد شده اما خدا را شکر امام حسین علیه السلام نگذاشته شرمنده زائران ش بشوم ما اینجا هیچ کاره ایم. بالحن پدرانه ای می گوید: دخترم به اهل بیت تکیه کن، سود می کنی هر گرفتاری داری بیا سراغ اهل بیت ، دست خالی برنمی گردی.
عطر گلاب فضا را پر کرده ، بیرق سیاه رنگی بالای سر حاج قاسم نصب شده که روی آن، نوشته طلایی رنگ نام امام حسین نقش بسته بود و کنارش پرچم دیگری لبیک یا حسین را نشان می داد.
عکس ضریح امام حسین که بالای سرم نصب شده از این حکایت میکرد که حاج قاسم قسمتی از جوانیش را در کربلا زندگی کرده بود. آن طور که او می گوید: قبل از انقلاب چندسالی در کربلا و کاظمین حضورداشت.
سفره های غذا پهن شده و زائران یکی یکی داخل موکب می آیند و چند نفری آنها را راهنمایی می کنند و به آنها خوشآمد می گویند.
عقربه های ساعت ، عدد ۴ را نشان می دهند ، از گرمای هوا مقدار زیادی کاسته شده ، نسیم خنکی می وزد.
به یکی از مراکز درمانی در راه نزدیک می شوم افرادی زیادی در آنجا برای مداوا آمده بودند، به سمت یکی از پزشکان می رویم ومی پرسم ازکجا آمده اید ، اومیگوید از تهران آمده، سال نخست است که برای اربعین به این کشور سفر می کنم، قبلا کربلا آمده ام اما در این ایام نبوده است و هیچ برنامه ریزی برای ارائه خدمت در این مسیر نداشتم ولی با توجه به حجم زائران و نیازی که احساس کردم به این موکب ارائه دهنده خدمات درمانی آمدم.
خدمت به زائران در رشته ای که سال های برای آن سختی کشیدیم، بسیار لذت بخش است. اعلام آمادگی کردیم و از صبح زوار بسیاری را ویزیت کردیم.
یکی دیگر از پزشکان به جمع ما اضافه می شود ومی گوید: برای اولین بار در این همایش عظیم افتخار خادمی زوار را دارم، و این حجم از عشق و ارادت را مقدمه ای برای ظهور می دانم ، همانگونه که غیبت تدریجی بوده ظهور نیز تدریجی است و این مقدمات تدریجی ظهور است.
با جدیت و محکم می گوید: اگر بین خدمت به زائرین و زیارت کربلا بخواهم انتخابی کنم، خدمت به زائران را انتخاب می کنم چرا که خدمت به مردم امر واجب اما زیارت یک امر مستحب است.
او مدیر بیمارستان نیکان تهران بود و بیمارستانشان عهده دار خدمات بهداشتی و درمانی به موکب امام زمان(عج) در عمود۸۲۹است.
هر طرف نگاه می کنی هرکس به عشق خدمت به امام حسین علیه السلام آمده است ، جلوتر که می روم به موکب دیگری می رسم.
زن ها مشغول پختن نان هستند. خمیر نان را تندتند ورز می دهد و بعد با مهارتی تمام و با ظرافتی خاص خمیر را در هوا روی دو دستش می چرخاند و سپس روی تابه پهن می کند.
کلمات با زبان شیرین عربی، زیباترین خوشآمدگویی است که به عمر از جانب شان می شنوید ، چنان از اعماق جانشان بر میآید که لاجرم بر دلت مینشیند.
” حالا تصور کنید این کلمات در آغوش پر مهر زنان مهمان نواز بر گوش جانت بنشیند ، وقتی خستهٔ راهی با روی خوش به استقبالت میآیند ، دستت را میگیرند قربان صدقهات میروند و چنان تنگ به آغوش میکشندت که مهرشان تا ابد بر دلت حک میشود و حالا تو مهمان موکبهایشان شدهای ، تا با تمام هست و نیستشان میزبانیت کنند و ما چه میدانیم تمام هست و نیست یعنی چه… حکایت این زنان ، حکایت مهربانی بیپایانیست که تو را برای همیشه نمک گیر این خاک میکند.
اصلاً اینجا انگار کار اربعینیها بدون واژه زن لنگ میماند ، زنانی که از پشت نقابهای عربی ، پشت صحنه این میزبانی بینظیر را رهبری میکنند.
هفتههاست که برای این مردم روز و شب معنا ندارد ، از نیمههای شب تنور آماده است و خمیر را چانه کردهاند برای تهیه نان ، اذان صبح که میشود سفره صبحانه زوار آمادهست و قامت بستهاند به نماز و چه خوب بندگی را یادگرفتهاند و یاد دادهاند به بچهها….
از پذیرایی چای که فارغ شدند کمر میبندند به تهیه ناهار؛ و بعد از وعده ناهار، کمکم عطر غذایی که برای شام میپزند، آشپزخانه موکب را پر میکند؛ و همه اینها را با قدرت باورنکردنی و صبوری و گشادهروئی، «للحسین» انجام میدهند یعنی تمامش برای حسین است.
هربار که نگاهشان میکنم به حالشان غبطه میخورم و به ایمانشان که چنان به نام حسین علیهالسلام گره زدهاند که هیچ طوفانی نتوانسته از محبوب جدایشان کند ، برق چشمهایشان آرامت میکند و انگار میفهمند که نگاهت تحسینشان میکند؛ لبخند میزنند و چیزی میگویند که معنایش جز محبت و دوستی دوستان حسین نیست و چه به جا گفتهاند که: “ابراز عشق را به زبان احتیاج نیست… چندان که شد نگه به نگه آشنا، بس است”
اینجا که هستی انگار به وطن اصلی خودت بازگشتهای و غربت برایت واژه ناآشنا میشود. اینها همه از معجزات “حب الحسین “ است که چون میدان مغناطیس عشق؛ تو را به سوی مرکز جهان میکشد. به جمعیت نگاه می کنم ، زمزمه میکنم که: «به دهر هر خبری هست زیر پرچم توست… اگر کسی در دیگر زند، ز بیخبریست”.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید