در فراغ بانوی رسانه زنده یاد عفت فتحی
سهیلا فتحی خبرنگار تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود! غـــم تمام این جهــان برابرم نمی شود.. هزار بار گفته ام به خود که رفته ای ولی به سادگـــی نبودن تـــو از برم نمی شود.. چطور می شود تـــو رفته باشـی از کنـــار من؟! که هر چه می کنم که از تو بگذرم […]
سهیلا فتحی خبرنگار
تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود!
غـــم تمام این جهــان برابرم نمی شود..
هزار بار گفته ام به خود که رفته ای ولی
به سادگـــی نبودن تـــو از برم نمی شود..
چطور می شود تـــو رفته باشـی از کنـــار من؟!
که هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!
نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو!
دگر دوام مــی شود بیـــاورم؟ نمی شود …
نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود!
من این بهـــانه ها و حرف هــا سرم نمی شود!
جنون به حال من دچــار می شود بدون تو!
بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!
تمام شـهر خواستند بشنوم کــه رفته ای
تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود!
مریم نیایش : روزنامه نگار
بسوز اى شمع…
به تاب اى ماه…
بریز اى اشک…
به سوگ او…
به سوگ آرزوهایش…
به سوگ گفتگوهایش…
هلا اى دوستان…
گر او به زیر خاک خفته…
اگر دیگر به روى ما نمیخندد…
ولى نامش چه زیبا تا ابد جاوید خواهد ماند…
مهدی ربیع : خبرنگار
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
عجب رسمیه رسم زمونه قصه برگ و باد خزونه میرن آدما از اونا فقط خاطرها هاشون به جا می مونه.کجاست اون خونه ادماش کجان خدا می دونه. این ترانه ای بود که بازیگر شهیر رسول نجفیان خواند. ترانه گویاست .نیازی هم به توضیح و تفسیر ندارد. آدمایی توی زندگی مون هستن که وقتی از دستشون میدیم تازه به یادمون میاد که ای دل غافل چرا یادش نبودیم. این رسم دنیاست . رسم بی وفایی. رسم فراموش شدن در هیاهوی آرزوها و غبار زمانه. ما آدم ها همه همینیم. تا کسی هست قدرش را نمی دانیم اما وقتی از دست رفت حس شاعرانگی مان گل می کند. اما چه سود و چه فایده . آن که رفته دیگر برنمی گردد. بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که ناگه از هم نمانیم. ساده بود و از اهالی امروز بود و با همه افق های باز نسبت داشت. ساده، مهربان، صمیمی شاید بتواند توصیفی باشد برای بانویی که دیگر میان ما نیست. انگار همین دیروز بود که مسیر استانداری تا خانه شان را با او و آقای میلاسی طی کردم. انگار همین دیروز بود که همسفر ما بود در رامهرمز . حرف های ما هنوز ناتمام .تا نگاه می کنی وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمتت ناگزیر می شود آی ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود. ناگهان چقدر زود رفتی. آن هم چه رفتنی. چقدر غریبانه بود. چقدر دلخراش. آن روز صبح را یادم هست. انگار همین دیروز بود که در مسیر رفتن به استانداری از وساطتت برای من گفتی. قرار بود بانی امر خیر باشی بانو. محمد هم شاهد است. خنده از سیمایت محو نمی شد. خنده ات مرهم زخم بود. مرهم تنهایی های کوثر، ایراندخت، سهیلا ، ثریا، علی، محمد، اشکان، اشک ها امانم نمی دهند، چقدر زود گذشت. چقدر زود رفتنت یک ساله شد. چقدر زود تنهایی ما یک ساله شد. جایت خالی ست میان همه. راستی آنجا که هستی برای ما دعا کن بانو. برای ما زنده های صدهاسال پیش مرده . برای ما زندگان خاموش. دلمان برایت تنگ می شود به اندازه همه روزهای زندگی. به وسعت افق های دور. به وسعت دریا و به زلالی باران. برایت همه خوبی ها را آرزو می کنم. ببخش اگر نامهربان بودیم . ببخش اگر سنگ گران بودیم.
مهری حاجی پور فعال اجتماعی وهنری وفرهنگی
تولدی دیگر از مهر و یکرنگی
در جشنواره خیریه خبرنگاران مختص بیماریهای صعب العلاج بامرحومه عفت فتحی آشناشدم.ایشان با روی گشاده ودستان پرمهروصفایش مرابه داخل غرفه دعوت کرد با اینکه دیگربانوان برنگارازدوستان قدیمی بنده بودندو لیکن ایشان با تمام وجودش و به رسم مهمان نوازی که درفرهنگ وقومیت واصالت بختیاری اش آموخته بود ، مرا موردلطف وعنایتش قرارداد. مهرو صداقت ویکرنگی و هوش وزکاوت رسانه ای اش ومهمان نوازی که ازاصالت قومیتش فرگرفته بودباعث شد ، ایشان انسانی خاص دراصحاب رسانه شود. آفرین برنگارنده نام آوازققنوس .آری او بال هایی به گستردگی این پرنده افسانه ای داشت ودر چتر بالهایش دوستانی داشت که هم اکنون باتمام وجودشان خالصانه یادو نامش راگرامی می دارندوازاو به نیکی یادمیکنند.ققنوس پرنده افسانه ای است که هزارسال عمرداردولیکن بال های زیبایش ونوع زندگیش زبانزد عام وخاص است.او آواز دلنشینی دارد که هرشنونده را مبهوت خودمی کند وغم و تنهاییش رافقط برآتش می خواندوهنگام ناراحتی نوک خودرابراتش میزند.
آری بانوفتحی بال هایی به گستردگی ققنوس داشت وقلبی که مانندی نداشت .غم واندوهش را فقط باخودوخدای خود تقسیم می کردو بال های مهرومحبت ودوستی وعطوفت وصداقتش را برسایه ساردوستانش می گستراند.اکنون نیزغم تنهایی خود و فراق فرزندان نوشکفته اش و زندگی که تازه به ثمرنشسته بود، می خواست لذت حاصل زحماتش را ببینداما سرنوشت او را درقلب زمین به خواب ابدی برد.و باعروج آسمانی اش ماهم تنهاشدیم وکاشانه همبستگی مان فروریخت .
اوبه من یاد داد آخر همه زرنگی ها صداقت است. بار دیگر صداقت را به یادش و نامش نهادینه کرده وآوازه مهرش را دریادهابه یادگار گذاشته ولبخندهای زیبایش وحرف های بامحبتش راچون آوازققنوس تازنده ایم درگوش نغمه سرایی می کنیم . در۲۶ مهرماه برای دومین بار با یاد وخاطرش وحماسه ای مهرآفرین درزمانه ای که محبت وصفا وصداقت وجادوی محبت عیارش پایین آمده ، یاد کلام و آوازققنوس زیبای بانوان خبرنگارطنین اندازمی شود تاشاید تولدی دیگرازمهر و وفاو یکرنگی به ارمغان آوریم .
فردین کوراوند: شاعر و فعال فرهنگی
آواز ققنوس
از این جهان «درد»وُ «غم»وُ «افسوس» میمانَد
از خوابهای ما فقط کابوس میماند
از خاطراتِ روشنِ شبهای نوراَفشان
بیرنگیوُ خاموشیِ فانوس میمانَد
[هم سوختن… هم ساختن] : رسمِ جهان اینست
پایانِ هر افسانهای «افسوس» میمانَد
«شادی» شبیهِ رقصِ کف بر ساحل وُ … «ماتم»
-چون کوهِ یخ، در عمقِ اقیانوس، میمانَد
در غارِ ایمانِ تو ای خنیاگرِ آتش!
نه آذرِ بُتگر… نه دقیانوس میمانَد!
آوازِ تو –آن آفتابِ قاطعِ دیروز-
چون رخنهای، در این شبِ منحوس، میمانَد
ما میرویم اما زلالِ واژههای تو
در مُصحَفِ دل، چون پَرِ طاووس، میمانَد
حتی اگر خاکسترش را باد بِربایَد / برچیند/
آوازهای زخمیِ ققنوس میمانَد
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید