تحلیلی بر نمایش چند فیلم فجر از منظر فرهاد پروین
خحالت نکش : «خجالت نکش» اولین تجربه رضا مقصودی، فیلمنامه نویس با سابقه ای که آثاری مثل «لیلی با من است» و «همیشه پای یک زن در میان است» را در کارنامه کاری اش دارد، حتی به درد یک عصر جمعه دلگیر پاییزی در یکی از شبکه های استانی سیما هم نمی خورد! موقعیت کمدی […]
خحالت نکش : «خجالت نکش» اولین تجربه رضا مقصودی، فیلمنامه نویس با سابقه ای که آثاری مثل «لیلی با من است» و «همیشه پای یک زن در میان است» را در کارنامه کاری اش دارد، حتی به درد یک عصر جمعه دلگیر پاییزی در یکی از شبکه های استانی سیما هم نمی خورد! موقعیت کمدی خلق شده توسط مقصودی، که طبعا خودش نگارش فیلمنامه نخستین تجربه کارگردانی اش را عهده دار بوده گرچه روی کاغذ پتانسیل خوبی برای خلق یک کمدی موقعیت ناب را دارد، با دم دستی ترین پیرنگ ممکن دود می شود و به هوا می رود! مقصودی البته هوشمندانه از تغییر سیاست های کلان جمهوری اسلامی در امر کنترل جمعیت استفاده می کند و با استفاده خلاقانه از تکه ای از سخنرانی های رییس جمهور سابق هنوز رگه های کمرنگی از نویسنده خلاق اولین کمدی جنگی تاریخ سینمای ایران را زنده می کند، اما هر چه فیلم جلوتر می رود با دم دستی ترین شوخی ها که دیگر مخاطبان برادران لومیر را هم به خنده نمی اندازد نشان می دهد چطور فرسنگ ها از نویسنده بااستعداد دهه هفتاد دور شده است.
گرچه درک احمد مهرانفر از نقش و شوخی های جنسی طراحی شده برای شخصیتش لحظات خنده داری در این کمدی روستایی ایجاد می کند اما وجود شخصیت هایی زائد همچون بچه های تهران رفته که انگار نه از پدر و مادری دیگر، که از سیاره ای دیگر آمده اند، شخصیت صنم با بازی شبنم مقدمی، خدمتکار خانه با بازی لیندا کیانی و سایر شخصیت های فرعی، همان لحظات را هم بدل به سوسوهای کم نوری در اثری که لااقل در ایده دو خطی اش پتانسیل کمدی فراوانی نهفته است می کند. پایان بندی شعاری فیلم درست مصداق لزوم تنیده شدن مضمون در دل درام است. شخصیت ها کم مانده در پایان رو به دوربین از روی کاغذ پیام فیلم را قرائت کنند!
جاده قدیم : تغییری که یک شخصیت داستانی در انتها نسبت به آغاز داستان می کند، گرچه لازم نیست همیشه تحولی مثبت و سازنده و در تأیید هنجارهای اخلاقی مرسوم باشد، اما روند تحول شخصیت حتی در صورت مخالفت با دیدگاه های فردی مخاطب می تواند با اقناع او به صورت مرحله به مرحله، همراهی مخاطب با شخصیت را به ارمغان آورد. به بیان دیگر، تغییر گام به گام شخصیت از مرحله الف به مرحله ب دقیقا همان چیزی است که مخاطب را به همذات پنداری با شخصیت دعوت می کند و در نقطه مقابل، تحول ناگهانی و بدون زمینه سازی، رابطه مخاطب را با شخصیت دچار گسست می کند. مسئله ای که به مهم ترین ضعف سومین فیلم منیژه حکمت، «جاده قدیم» تبدیل شده است.
منیژه حکمت که پیش تر دغدغه اش را نسبت به مسائل و بحران های زنانه در دو فیلم نخستش «زندان زنان» و «سه زن» به رخ کشیده بود، حالا و بعد از یازده سال بازگشت به پشت دوربین در مقام کارگردان، باز هم سراغ داستانی با محوریت قرار دادن شخصیت یک زن رفته. این بار زنی از طبقه متوسط که زندگی اش تحت تأثیر فاجعه ای که شب عید برایش اتفاق می افتد قرار می گیرد. داستان گرچه روی خطوط قرمزی که تا چند سال پیش تصور پرداختن به آن ها در سینما محال به نظر می رسید حرکت می کند، و گرچه حکمت با افزودن مایه های فساد و ارتشای اقتصادی به داستان سعی در بخشیدن جلوه ای اجتماعی به بحران موجود در فیلمش دارد، اما در همان سطح اولیه یعنی درامی باورپذیر هم موفق عمل نمی کند.
تغییر شخصیت مهتاب کرامتی در پایان فیلم به طور ناگهانی، گرچه خارج از متن فیلم به درستی دعوت از قربانیان تجاوز برای خاموش نماندن و لب به سخن گشودن است، اما در درامی که دو ساعت تمام می کوشد کشمکش شوهری فائق آمده بر غیرت سنتی خویش و زنی وحشت زده از بی آبرویی و بدنامی را نمایش دهد، پرشی ناگهانی به سوی گره گشایی و حل مسئله است. مسئله ای که اتفاقا چنین فیلمی می توانست با طرح درست سیر تغییر شخصیت از انکار به پذیرش و وارد شدن به مرحله طرح شکایت، علاوه بر هدایت جامعه به سوی حل مسئله و مخالفت با انکار آن به بهانه آبرو، داستانی درگیر کننده با مایه های عمیق تر اجتماعی باشد. داستان هم از بعد دراماتیک و هم از منظر تأثیرات فرامتنش به شکل حسرت آفرینی هدر رفته است.
دارکوب : کمتر کسی فکرش را می کرد بازیگر نوجوان فیلم «آژانس شیشه ای» که بین اعتقاد به کنش قهرمانانه پدرش حاج کاظم و حرف مردم بیرون از آژانس مانده بود، روزی چنان آرام آرام پله های ترقی را در حوزه فیلمسازی طی کند که تبدیل به یکی از بهترین های نسل خودش شود. بهروز شعیبی از «دهلیز» که در آن جسورانه عطاران را در نقشی غیرکمدی به بازی گرفت تا «سیانور» که کوشید از دل روایت رسمی تاریخ، درامی سیاسی خلق کند، حالا با سومین فیلمش «دارکوب» در جشنواره فیلم فجر نشان می دهد به وضوح مسیری رو به جلو را در کارنامه کوتاهش پیموده است .
شعیبی در این درام خانوادگی نفس گیر، به مدد نقش آفرینی به یاد ماندنی بازیگرانش سارا بهرامی، امین حیایی و مهناز افشار، موفق شده مخاطب را در دل داستانی که شخصیت هایش هر کدام به اندازه کافی برای به آب و آتش زدن محق هستند غرق کرده و او را دعوت کند بدون نگاهی قضاوتگرانه به داستان از تنها یک منظر و یک زاویه دید، تمام ماجرا را همچون یک دانای کل مشرف بر زندگی شخصیت ها نظاره کند، با شخصیت های اصلی همراه شود، انگیزه های منطقی یکایک آن ها را دریابد، و کشمکش اصلی فیلم را تا نقطه اوج و گره گشایی امیدبخشش دنبال کند.
وی به مدد فیلمنامه ای که به دقت و با کمترین صحنه های زائد درامش را بسط می دهد ، موفق شده تسلط خود را در فضاسازی و کارگردانی صحنه های شلوغ داخلی مثل فروشگاه و خانه قمر خانم مانند محل سکونت زنان آسیب دیده و معتاد نیز به رخ بکشد و در عین حال به شدت مراقب است در مقام کارگردان داستان اصلی اش زیر سایه تصاویر دلخراش از موقعیت زنان معتاد قرار نگیرد و فراموش نکرده محل سکونت آنها را هم رنگی از زندگی بزند. چه همین امکان رهایی که در شکلی محکوم به شکست خود را در امید پوشالی شخصیت نگار عابدی برای ازدواج با پسری که انتظارش را می کشد نشان می دهد، در تصمیم قاطعانه مهسا (سارا بهرامی) برای ترک کردن اعتیادش و تبدیل شدن به خاله دختربچه، فیلمی تا این اندازه تلخ را امیدوارکننده به پایان می رساند. انگار شعیبی به شخصیت هایش که هر یک به نحوی مصداق اراده برای تغییر گذشته خویش هستند بیش از آن ایمان دارد که با مواجه کردنشان با پایانی تلخ و تراژیک، کورسویی از امید در دل مخاطبش باقی نگذارد.
بمب : بازخوانی دهه شصت و نشانه هایش در زندگی روزمره که به نظر از چند سال پیش با ویژه نامه های چند نشریه که مخاطب جوان را هدف قرار داده بودند آغاز شد در سینما و تلویزیون وارد فاز تازه ای شد و نسلی که کودکی یا نوجوانی اش را در آن سال ها سپری کرده بود، حالا و در انتهای جوانی به بازخوانی تاریخ رمز و رازگونه آن سال های غریب نشست. «ماجرای نیمروز» که سال گذشته نظرهای بسیاری را به خود معطوف کرد آن قدر در بازسازی جزییات آن سال ها جلو رفت که کمتر فیلمی را می توان لااقل از منظر بازسازی دقیق سال های اول انقلاب و جنگ همپای فیلم مهدویان تصور کرد.
پیمان معادی اما در دومین فیلمش از زاویه ای دیگر به دهه شصت ورود می کند و نسلی را محور داستانش قرار می دهد که در میان سال های جنگ، انقلاب تازه به ثمر رسیده و ایدئولوژی منبعث از آن که می کوشد بر تمام وجوه زندگی سایه افکند، ناتوان از بیان عشقی ساده است. فیلم «بمب، یک داستان عاشقانه» که ترکیب دو عنصر ناهمگون، یکی نشانه ای از خشونت و دیگری وعده یک داستان عاشقانه را از همان عنوانش هم نوید می دهد، قرار است این بار نه روایت رسمی یا تازه ای از تاریخ و انقلاب و جنگ و گروهک ها و سرتیترهای روزنامه ها، که بازنمایی زندگی جاری آن سال ها باشد و در زیر صدای آژیر قرمز و در دل مرگ بر گفتن ها، دعوت به گفتگو و عشق ورزیدن کند که شاید اگر بتوان راه حلی برای رهایی از ایدئولوژی یکسان ساز و ویرانگری که خود را در بلاهت مدیر مدرسه نشان می دهد یافت، همین عشق باشد و توان گفتگوی رو در رو. گفتگویی که هم زوج جوان و تحصیلکرده فیلم و هم نوجوان دوست داشتنی دلداده به دخترک پناه آورده به تهران، انگار قرار است یاد بگیرند تنها راه و چاره نجات در دل جنگی است که هر لحظه می تواند با موشکی و آواری، هستی انسان را به نیستی بدل کند. وضعیتی که بیش از هر چیز یادآور این ایده اگزیستانسیالیستی است که در انتخاب هایی حیاتی همچون پذیرفتن مرگ یا آغوش گشودن به زندگی است که «آزادی انسان» به بهترین نحو نمود می یابد. وضعیتی که درست مثل زیرزمین خانه، میشود هنگام موشکباران تخته نرد بازی کرد یا نرد عشق باخت.
فیلم در عین حال با هوشمندی از افتادن در دام مانیفست های روشنفکرانه در تقبیح جنگ می پرهیزد و اتفاقا برادر به جنگ رفته را، که غیابش سنگین ترین سایه بر تمام داستان است در مقام قهرمانی به تصویر می کشد که مصداق تمام آن چیزی است که ایرج (پیمان معادی) می خواست باشد. غیاب برادر در برابر حضور ایرج، قهرمانی برادر غایب در مقابل انفعال شخصیت حاضر، مردی که خبر اسارتش هم زن را از خوشحالی به گریه می اندازد جلوی مردی که حضورش عین غیاب است، تمام آن چیزی است که فیلم «بمب، یک عاشقانه ساده» را فراتر از نوستالژی بازی با نشانه های دهه شصت، بدل به اثری در دعوت به زیستن و عشق ورزیدن می کند. دعوتی که اگر در دل جنگ و موشکباران و آژیر قرمز مشروعیت دارد، در زمانه حاضر باید آسان تر هم باشد.
استاد فرهاد پروین .مدرس فیلمنامه نویسی ودکترای فلسفه هنر
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید