بعضی مرگها داغشان سینه سوز است
نبض شهر: بعضی مرگها داغشان سینه سوز است. برخی شان فقط رنج را نصیب نزدیکان متوفی می کنند برخی دیگر مصیبت را به عمق وجود ناشناسان نیز می کشانند. از قدیم گفته اند قسمت هر کسی را روز اول تولد بر پیشانی اش نوشته اند. خب می خواستید روی پیشانی یک کودک زباله گرد چه […]
نبض شهر: بعضی مرگها داغشان سینه سوز است. برخی شان فقط رنج را نصیب نزدیکان متوفی می کنند برخی دیگر مصیبت را به عمق وجود ناشناسان نیز می کشانند.
از قدیم گفته اند قسمت هر کسی را روز اول تولد بر پیشانی اش نوشته اند. خب می خواستید روی پیشانی یک کودک زباله گرد چه چیزی نوشته باشند!
اگر شنیده اید فلان آدم بدبخت در نهایت پزشک یا دکتری سایر علوم شد، اندازه بدبختی اش کم بوده.
یعنی چه؟! یعنی اینکه همانطور که خوشبختی رده های مختلفی دارد بدبختی هم رده هایی رو به نزول دارد.
آن بدبختی که در کودکی کار کرد و بعدا پزشکی حاذق شد برای پدرش در نجاری شاگردی کرده یا شاید کشاورزی یا اینکه برای دیگری کاه گل لگد کرده است.
اما برای این کودک اهوازی که در تاریکی دنبال جمع آوری زباله بوده و همین امشب توسط یک خودرو زیر گرفته شده و درجا مُرده چه انتظاری داشتید! بلی همین امشب یعنی لحظاتی پیش در شب شنبه.
همان لحظاتی که کودکان همه اعم از پزشک و کارمند و بقال و چقال و عمله و هکره در رختخواب آرمیده اند این طفل معصوم زیر چرخ های یک راننده ناشناس کمرش خرد شد و رفت. به همین سادگی.
حتی در اقبال کوتاه این کودک و برروی پیشانی پرخونش ننوشتند با دیه و بیمه، مالی برای خانواده اش دست و پا خواهد شد زیرا که راننده گریخت!
حالا این جسد بی این این کودک است که بجای عطر و کافور و گلاب باید بوی زباله بدهد و بجای گریه مادر گربه ها بالای سرش برقصند و بجای گل و تابوت درون کارتن های پاره به خواب ابدی برود.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید