بر اسب راهوار بهار
بهار چون رامشگری شاد از راه می رسد با عطر هزار ترانه و لبخند. با جامه ای که رشک همه نقاشان است. جامه ای که در طلوع خورشید، در هنگامه غروب و حتی زیر نور غزلخوان مهتاب، به رنگی دیگر در می آید. بهار، پژواک عاشقانه های آسمان است. شبنم صبحگاهی در بهار جلوه […]
بهار چون رامشگری شاد از راه می رسد با عطر هزار ترانه و لبخند. با جامه ای که رشک همه نقاشان است. جامه ای که در طلوع خورشید، در هنگامه غروب و حتی زیر نور غزلخوان مهتاب، به رنگی دیگر در می آید. بهار، پژواک عاشقانه های آسمان است. شبنم صبحگاهی در بهار جلوه ای دیگر دارد. شبنم بر گلبرگ « گل سرخ» بوسه می زند تا یکی از زیباترین تابلوهای جهان خلق شود. تمام گلها به جشنی بزرگ دعوت شده اند. آنان زیباترین جامه های خود را بر تن کرده، در تمام پهنه دشت و کوهستان به پایکوبی می پردازند. توده های عظیم گرد و غبار … نه … نه … همچنان باران می بارد و گندم های خوشه بسته، سر بر شانه های یکدیگر نهاده، از عشق سخن می رانند. بهار، بازگشت زندگیست، بازگشت امید است، بهار بارش مداوم عشق است … بر اسب راهوار بهار می نشینم. شادمانی مردم- بویژه جوانان و کودکان، وجودم را لبریز می کند. صدای ترانه ای آشنا، به روانم نشاط می بخشد. همه چیز برای میهمانی بهار، برای قامت سبز و اهورایی نوروز آماده است. نسیم نوروزی، روح و روانم را به سفری دلپذیر در تمامی نقاط کشورم می کشاند. سفره زیبای هفت سین، همه جا پهن است. ماهی سرخ در تنگ بلورین، در جمع سیب، سنبل، سمنو و … رقصی عاشقانه دارد. شکوفه های رنگ رنگ، لبخندی از بخشایش خداوندی را بر چهره همگان می نشاند. بیتی از سعدی را زیر لب زمزمه می کنم.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
فرزند کوچک ایران زمین
رمضان ( بیژن) امامی
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید