بخوان با من از دلاوری های کودکان شهر و دیارم /حماسه هایی ماندگار از سرزمین عشق
تهاجم نظامی رژیم بعث عراق به خاک مقدس ایران اسلامی، دورانی را برای تاریخ کشورمان رقم زد که سرشار از حماسه و ایثار است. خواندن مطالب دوران دفاع مقدس باعث غرور میشود. وقتی نسل های بعداز جنگ خاطرات آن روزهای حماسه را مرور میکنند شاید در باورشان هم نگنجد که روزگاری شیرمردان و شیرزنان ایران، […]
تهاجم نظامی رژیم بعث عراق به خاک مقدس ایران اسلامی، دورانی را برای تاریخ کشورمان رقم زد که سرشار از حماسه و ایثار است. خواندن مطالب دوران دفاع مقدس باعث غرور میشود. وقتی نسل های بعداز جنگ خاطرات آن روزهای حماسه را مرور میکنند شاید در باورشان هم نگنجد که روزگاری شیرمردان و شیرزنان ایران، اینگونه تاریخ را رقم زدند.
پیر ، جوان ، کودک- مرد و زن و همه در کنار هم در دفاع از وطن حماسه آفریدند.
نقش کودکان در جنگ تحمیلی چه بود.قصه دلاوری شهیدحسین فهمیده را همه میدانند.
قصه دلاوری های شهید بهنام محمودی را همه خوانده اند.
حال تو بخوان با من از دلاوری های کودکان شهر و دیارم،بخوان قصه کودکی که امروز با دیدن عکس کودکی خود،بغض ش می ترکد و اشک در چشمانش حلقه میزند. تنش می لرزد و صدایش در گلوی ش پنهان میشود.
کودک پانزده ساله ش دهه ۶۰ شهر جنت مکان را بهتر بشناسیم.
کودکان علاقه خاصی به قصه گویی دارند و از شنیدن قصه ها لذت میبرند و گاهی قهرمانان تخیلی خود را در قصه ها پیدا میکنند. و وابستگی عجیبی به قهرمان خیالی قصه پیدا میکنند.
اما قصه ما اینجا قصه گویی و خیال پردازی نیست.
از کودکانی قصه گویی خواهیم کرد که خود قهرمانان واقعی قصه های خود بودند.
نه قصه های مادرانه ای که مادران به هنگام لالایی کودک خود میخوانند.
بلکه قصه های واقعی راویانی که امروز برای نسل های بعداز جنگ روایت میکنند و هنوز تازگی دارد.
کودکانی که جثه ای ریز داشتنند و دلی چون شیر.
سری ،سر به زیر و دلی سر بلند.
کودکانی که شجاعت و شهامت را به مصداق واقعی معنی کردند. و مرگ را بازیچه دستان کوچک خود قرار دادند.
شاید…
نه!!!!
قطعا این عکس برایتان آشناست، آنقدر آشنا که گویی توهم با آن خاطره داری.
همه ما با آن خاطره داریم.
آری کودکان دیروز و کودکان امروز ایران با تو خاطره ها دارند. همان هایی که از جنس تواند.همان کودکانی که، هم پای تو آمدند و نهراسیدند. و دل شیر داشتنند.
همان کودکانی که کلاس درس را رها کردند. تا به دنیا درس رشادت ایثار وفاداری بیاموزند.
قلم را زمین گذاشتنند و لباس رزم پوشیدند و اسلحه برداشتند.
هر چند اسلحه از قد و،قامت شان بلندتر بود و سنگینی اسلحه زحمت شان میداد
اما غیرتشان به اندازه بلندای کوه بود و شجاعت شان نشان از نسل شیران داشت.
کودکان نسل های بعداز جنگ هم ترا خوب میشناسند آری فقط میشناسند.ولی نام ترا نمیدانند. روزی که تو با چثه کوچک خود سرگردان خاکریز ها بودی و ترا بخاطر کودک بودن ، همراه بسیجیان به خط مقدم نمی بردند. گاهی هم فرماندهان با تعجب میگفتند اهای پسر اینجا میدان جنگ است و تیر و تفنگ، اینجا که میدان بازی نیست،برگرد حتما پدر و مادرت منتظر ت هستنند.
میدانم سرت را پایین می انداختی و بغض میکردی
میدانم اشک هایت سرازیر میشد.میدانم به چه فکر میکردی. دلت میخواست کمی بزرگتر بودی، فقط کمی،
یا به ذهن ت می آمد که اگر فرصت مناسبی پیش آید، به دور از چشم دیگران تخته ای در کفش هایم جا گذازی کنم. تا کمی قد وقامتم بلند تر شود، آنهم فقط کمی.
نمیدانم حکمت چه بود که کودکان آن روزگار تجهیزات نظامی را به مانند اسباب بازی دوست داشتند و دل کندن از توپ و تفنگ برای شان سخت بود.
گفتم تا بهتر بشناسی و بدانی چه میگویم و دهه ۶۰ چه خبر بود.
به این عکس دقت کن،کودکی در لباس رزم، خسته زیر درخت نخل نشسته و اسلحه اش را در دست دارد.
خسته است و لبخند به لب دارد. ایجا جنگل امـقرا،دشتی صاف پوشیده از بوته های گز،به صورت پراکنده به ارتفاع ۱الی ۲متر که جهت جلوگیری از هجوم شن های روان و تثبیت آنها کاشته شده بود.
اینان هم کودکان اوایل جنگ تحمیلی هستنند که برای عملیات والفجر مقدماتی
از قافله همرزمانشان جا ماندند،تنها به جرم اینکه کودک بودند. نمیدانستند این کودکان عاشق اند ،عاشق پیر و مراد، خود خمینی اند.
زیرا خمینی هم، خم است و هم نی است هم می، است.
گروهی که متشکل از چندین کودک خوزستانی از شهرستان گتوند و حومه ،که به گروه آواره معروف بودند. و چثه ریز شان باعث شد هیچ گردان و گروهانی آنان را با خود به خط مقدم نبرد.
و اینگونه سرگردان بین زمین وآسمان بمانند.
کودکان امروز هم ترا میشناسند البته فقط عکس ترا میشناسند و دلاوری ها تو و همرزمانت را در کتاب ها خوانده اند و عکس زیبای ترا روی جلد کتاب نظامی پایه اول متوسطه دوره دوم دیده اند.
این کودک نشسته زیر درخت نخل، ایستادگی واستقامت را از نخل،شهامت را ازمقتدایش خمینی. و هیهات من الذله را از امام خویش در کربلا آموخت.
می دانی کیست؟؟؟
ن!!!!!
حال میگویم تا تو بدانی کیست و همگان بدانند.
نام یعقوب
فامیل بهداروند
اعزامی از جنت مکان
جنت مکان همان مکانی که واقعا جنت است.
مردمانش از دیار بختیاری که شهامت و شجاعت را از بزرگان خود به ارث برده اند.
مردانش چون شیرعلیمردانی شجاع و زنان ش چون سردار بی بی مریم مبارز با ظلم و استبداد.
یعقوب بهداروند متولد ۱۳۴۶
عکس خرمشهر جنگل امـقرا.
قبل از عملیات والفجر مقدماتی سال ۱۳۶۱
یعقوب که هنوز دلش را در نخلستان های بی سر خوزستان جا گذاشته،جانباز
عملیات بدر،سال۶۳ عملیات والفجر۸ سال۶۴
عملیات کربلای پنج سال۶۵ است.
گویا هنوز به دنبال گمشده اش در دهلاویه،چذابه و،شلمچه میگردد.او که امروز به لطف خدا و عنایت شهدا، راوی دفاع مقدس کاروان های راهیان نور، در مناطق عملیاتی خوزستان است،
چه زیبا سخن میگوید و چه حماسی شعر میخواند، البته اگر گریه امانش دهد وقتی ذکر نام همرزمان شهیدش را به زبان می آورد……
رضاحسین زاده ترکالکی
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید