آرامشی که مرا طوفانی می کند
اینجا آرامش مطلق حاکم است انگار همه برای همیشه خوابیده اند زمان از حرکت ایستاده شاید برگشته به گذشته و شاید پر کشیده به آینده تا آیندگان روزی، روزگاری قضاوتش کنند… روزگاری نه چندان دور صدای بلدوزر و دریل هیاهوی چکش و نم نمکی صدای دی بلال کارگری که با هر ملاتی آرزوهای کوچکش را […]
اینجا آرامش مطلق حاکم است
انگار همه برای همیشه خوابیده اند
زمان از حرکت ایستاده
شاید برگشته به گذشته و شاید پر کشیده به آینده تا آیندگان روزی، روزگاری قضاوتش کنند…
روزگاری نه چندان دور صدای بلدوزر و دریل
هیاهوی چکش و نم نمکی صدای دی بلال کارگری که با هر ملاتی آرزوهای کوچکش را گل میگرفت ،
می آمد….
در فکر کشاورز ، جدال با رفتنی بود که مرگ تاریخ روستایش را رقم می زد ..
لابلای دلهره ی مادرٍ ِده ،گل بابونه خشکید
اگر میخواست هم نمیشد که بماند…سد را آورده بودند تا ببندد دهان نی چوپان را..
*در گرمسیرٍ سرزمینٍ ما
خورشید هم یکروز خواهد سوخت
وقتی عشایر تا ابد کوچید
خورشید لبهایٍ خودش را دوخت*
……….
میخواهی قضاوت کنی
میخواهی فریاد بزنی
میخواهی مشتت را بر صورت سیمانی و بدون احساسش بزنی
اما نمیتوانی زیرا این سد هم خودش قربانیٍ سدٍ دیگری ست…
هیچ کس هیچ وقت نخواهد آمد
باید بروم کنار قبر قیصر آرامگاهی که پرگارٍ تنهایی اش دایره وار هر روز میچرخد
و به هیچ کجا نمی رسد
………..
شاید چمدانی از دلهره های ایلم منتظر گرفتن دست من باشد
باید بروم…..
این سد نمیتواند با من بیاید و من تا همیشه نمیتوانم از او عبور کنم ….
*بیچاره سد….
خودش هم گرفتار است
در بندٍ اسارت تونلی ست که دهانش برای بلعیدنٍ چرا ها
ساخته شده*
……
به ناله ی هی ووی کنانش که قلب دریچه ها را به درد می آورد
گوش کن به صدای سد گوش کن
سد خودش هم در سدی دیگر به تملک گرفته شده، خاکی برای خاکریزی دیگر…
اینجا پرنده ها
در لابلای کابل های سیاه برق
عاشقانه هایٍ درد می خوانند
شاید اینجا آخر خط باشد و نقطه ی پایان
اما به گمانم
روزی ابتدای خط میشود
تا آنسوی تاریخ…
……….
ای کوه های گتوند
میخواهم با روستایم درونٍ چشمهای گودٍ به مرداب رفته ی بی رمق سد
خودکشی کنم …..نیلوفران را صدا بزنید
وقتی جنازه ام به ته رود
به ٍگل نشست
کنار قبرستانی که مهندسیٍ ضربدر های هزار آفرین ،گل بارانش کرده اند
بر مزار پدرم یادم باشد
فاتحه ایی بخوانم…
*لیلا برای غصه هایش سخت بیمار است
وقتی میانٍ خاکها سد می نشاندند
وقتی که فرزندانٍ ایلش کوچ می کردند
وقتی که با اجبار دنیا خواب می ماندند*
……….
لیلی بهداروند…
شاعر ،فعال فرهنگی و رسانه
یازدهم مرداد
نودو هفت
«سد گتوند»
حیرت زده شدم از این همه احساس….فوق العاده و تاثیر گذار بود…احسنت به خانوم بهداروند…